جدول جو
جدول جو

معنی متشنج شدن - جستجوی لغت در جدول جو

متشنج شدن
به هم خوردن، شلوغ شدن، آشفته شدن، بی نظم شدن، بحرانی شدن، آشوب زده شدن، بحران زده شدن، لرزه گرفتن، دچار تشنج شدن، لرزش گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ گُ تَ / نَ تَ)
عطشان شدن. خواهان نوشیدن شدن:
چون تشنه شوم به رشتۀ جان
آبی ز جگر کشید خواهم.
خاقانی.
، سخت خواهان و آرزومند شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترنم شدن
تصویر مترنم شدن
ترنم کردن آواز خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
براه رفتن جریان یافتن، یا متمشی شدن کار. سرانجام یافتن آن: و چون دانست که کاری متمشی نخواهد شد و اهل شهر غالب بودند از آنجا عزیمت سبزوار کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنه شدن
تصویر تشنه شدن
عطش یافتن، مشتاق چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهج شدن
تصویر متهج شدن
شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مواج شدن، پرموج شدن، متلاطم شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، عصبانی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواستار شدن، تمنا کردن، تقاضا کردن، درخواست کردن، خواهش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به هم زدن، آشفته کردن، بی نظم کردن، به آشوب کشاندن، متلاطم کردن، بحرانی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پراکنده شدن، متفرق شدن، آشفته شدن، پریشان گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متوسل شدن، تمسک جستن، چنگ زدن، آویختن، دستاویز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمزمه کردن، نجوا کردن، زیرلب خواندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احساس تشنگی کردن، عطشان شدن، عطش یافتن، مشتاق شدن، آرزومند شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد